..*~~~~~~~*.. استرس یه حفره کوچیکه، اولش کم عمقه، شاید اصلا به چشم نیاد ولی رفته رفته بدون هیچ هشدار جدیای عمیقتر میشه تا جایی که وقتی چشم باز میکنیم، کیلومترها از سطح زمین دور شدیم هر بار که دیگران از ما سواستفاده میکنن، یک قسمت از روحمون مثل نوار چسب کنده میشه، فرقی نمیکنه چند بار تلاش کنیم اون تیکه نوار چسب رو به جای اولش بچسبونیم به هر حال دیگه چیزی مثل روز اول نمیشه بیخوابی یک شکنجهگره، مستقیم بر مغزمون شلاق میزنه و در حالی که از گوش، چشم و بینیهامون خون ریزی میکنیم پاهامون رو میشکنه تا مطمئن شه قرار نیست دیگه از جای خودمون بلند شیم تنهایی، هیولای زیر تخته، ولی دیگه فقط به اونجا محدود نمیشه، هر قدمی که بر میداریم درست پشت سرمونه، با موهای آشفته و دستهای لرزون سعی داره خودش رو مخفی کنه اما عیانتر از هر واقعیته افسردگی محکم در آغوشمون میگیره، انقدر محکم که برای نفس کشیدن شروع میکنیم به دست و پا زدن اما این کمبود اکسیژن بیحسمون میکنه تا جایی که به زنده بودن شک میکنیم کیمیا هویدا
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * تو زندگی از چیز های زیادی میترسیدم و نگرانشون بودم تا اینکه تجربشون کردم و حالا ترسی ازشون ندارم از تنهایی میترسیدم ؛ یاد گرفتم خودم رو دوست داشته باشم از شکست میترسیدم؛ یاد گرفتم تلاش نکردن ینی شکست از نفرت میترسیدم؛ یاد گرفتم هر کسی یه نظری داره از درد میترسیدم؛ یاد گرفتم دردکشیدن برای رشد روحم لازمه از سرنوشت میترسیدم؛ یاد گرفتم من توان تغییرشو دارم از گذشته میترسیدم:فهمیدم گذشته توان اسیب رسوندن ب من رو نداره از رکب نزدیکان میترسیدم؛ یاد گرفتم چشممو باز تر کنم قوی تر از قبل بشم تا حسرت با من بودن رو بخورن و در اخر از تغییر میترسیدم تا فهمیدم «حتی زیباترین پروانه ها هم قبل از پرواز کرم بودند و تغییر اونها رو زیبا کرده» * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
o*o*o*o*o*o*o*o تو زندگی از چیز های زیادی میترسیدم و نگرانشون بودم تا اینکه تجربشون کردم و حالا ترسی ازشون ندارم از تنهایی میترسیدم ؛ یاد گرفتم خودم رو دوست داشته باشم از شکست میترسیدم؛ یاد گرفتم تلاش نکردن ینی شکست از نفرت میترسیدم؛ یاد گرفتم هر کسی یه نظری داره از درد میترسیدم؛ یاد گرفتم دردکشیدن برای رشد روحم لازمه از سرنوشت میترسیدم؛ یاد گرفتم من توان تغییرشو دارم از گذشته میترسیدم:فهمیدم گذشته توان اسیب رسوندن ب من رو نداره از رکب نزدیکان میترسیدم؛ یاد گرفتم چشممو باز تر کنم قوی تر از قبل بشم تا حسرت با من بودن رو بخورن و در اخر از تغییر میترسیدم تا فهمیدم حتی زیباترین پروانه ها هم قبل از پرواز کرم بودند و تغییر اونها رو زیبا کرده
o*o*o*o*o*o*o*o آقای دکتر میشه تو نسخمون بنویسی 《یه نفر که حرفامونو بفهمه!؟》 میشه تجویزش کنی بریم بگیریمش آخه هیچکس نمیفهمه ما چی میگیم دورمون خیلی شلوغه ها،فک نکنی تنهاییم زده به سرمون،نه ولی هیچ کدومشون نمیفهمن حرفامونو یه بار میخواستیم با رفیقمون از ارتباطمون با جهان هستی حرف بزنیم دیدیم دغدغش اینه که یه لباسو دو جا نپوشه رفتیم پیش یکی دیگشون میخواستیم بگیم جمع کن بریم دل طبیعت روحمون رو آرومش کنیم دیدیم درگیر اینه که مارک کفشش با مارک شلوارش یکی نیست همین شد تصمیم گرفتیم حرفامون رو بنویسیم رو کاغذ خالی شیم ولی فایدش چیه؟ما یکیو میخوایم بفهمه حرفامونو،که اونم نظر بده،دل بده به چیزایی که میگیم نمیشه اینو تو نسخم بنویسی آقای دکتر!؟ o*o*o*o*o*o*o*o ✏فرزانه صدهزارى 📝مجموعه آقای دکتر
*********◄►********* گفتم برای رسیدن به هدفت ورودی های ذهنتو کنترل کن میگه چند روز پیش یکی از دوستام، یه کلیپی از کتک خوردن فلانی نشونم داد رفتم پیدا کردم دانلود کردم دوباره دیدم بعد فرستادم واسه بچه ها حالا از اون روز وسواسم عود کرده هر کاری رو چند بار انجام میدم چون استرس گرفتم به من بگین، چرا وقتی بعضیا میخوان مشتریشون زیاد شه؛ تیتر میزنن فیلمی از آزار فلانی یا کتک زدن بهمانی ما با کله میریم ببینیم چه خبره؟ چرا تا روی یه کلیپی می نویسه حاوی صحنه های خشن و نامناسب برای زیر هجده سال، یه جوری روش کلیک میکنیم که مبادااا جا بمونیم ازدیدن زجر کشیدن کسی یا چیزی؟ چرا وقتی عکس یا صحنه تصادف می ذارن، ما جلوتر از همه دانلودش می کنیم بعد انتشارش هم میدیم واییی جا نمونیم یهو بذار همه بدونن ما نفر اول رسوندن خبرا و صحنه های تلخیم چرا فیلم و تصویر از بمباران یه جایی، تو یه کشوری پخش میکنن؛ ما دو تا چشم داریم چهارتا دیگه ام قرض می کنیم، تماشا میکنیم خب به نظرت الان به همه اونایی که گفتم کمک کردی؟ اگه احیانا تو نبینی دقیقا از چی جا میمونی؟ از حجمِ بی نهایتِ انرژیِ سیاه؟ جا نمونی خدا نکرده؛ بدو معجزه دارن تقسیم میکنن. آهای تویی که سر و دست میشکونی برای دیدن و شنیدن و پخش کردن خبرا و صحنه های تلخ، بدون که اون تصویرا یه جایی تو روحت؛ جا خوش میکنن کم کم اگه هم بخوای، نمیتونی نبینی معتاد دیدن تصاویر و فیلم های آزار دهنده و دلخراش میشی که بشینی گریه کنی باهاش یا در نهایت بی احساسی زل بزنی به تصاویر چون روح زخمی، اینجوری انرژی میگیره اما روح سالم، اصلا نمیتونه دیدن تصاویر دلخراشو تحمل کنه؛ پس میزنه اونو مراقب انرژی سیاه باش یه جوری ذهنتو در اختیار خودش میگیره که همین الان مشغولت کرده با آوردن صد تا دلیل، برای دیدن اون صحنه ها و قانعت کنه نه قانع نشو چشم های قشنگ تو برای دیدن صحنه های فجیع نیست روح تو پاکه از دیدن و شنیدن صدای زجر دیگران، تغذیه نمیکنه تو شیطان نیستی فرشته ها بهت سجده کردن، یادته؟ ورودیای ذهنتو کنترل نکنی، اونا کنترلت می کنن یه موقع به خودت میای میبینی؛ نمیتونی کلا شاد باشی یا وقتی شادی، شادیت دووم زیادی نمیاره مدام دنبال یه سوژه برای ناامیدی و تلخی و نگرانی هستی این یعنی انرژی سیاه بغلت کرده تو بغلش نکن از امروز دور همه اش رو خط بکش باور کن طوریمون نمیشه چرا راستی یه طوریمون میشه؛ روحمون کم کم سبک میشه و میتونیم خالق لحظه های خوش و شاد برای خودمون باشیم چیزی که شیطان نمیخواد برامون اتفاق بیفته :منبع باشگاه شیک پرواز "کاپیتان مجهول" *سید تهران*
o*o*o*o*o*o*o*o چشم قره هام به دیوار به دنیا یه نیش خند میزنمو میگم میشه این فرمونو بدیش من ما بد نبویم بلد بودیم دنیا مارو نمیخورد ما تُنگ بودیم اگه دریا بودیم که ماهیمون نمیمرد ما ساده بودیم نبودیم که روحمون نمیبرد ببره بچرخونه بد بیای بگی مُرد o*o*o*o*o*o*o*o
*********◄►********* هوا سرد است اما صبح قشنگی است شاید عجیب باشد اما من هیچ وقت در هوایی مثل امروز سرد خاکستری و ابری از افسردگی رنج نمیبرم احساس میکنم طبیعت با من هماهنگ است و روحم را بازمیتاباند از طرف دیگر وقتی خورشید ظاهر میشود بچه ها برای بازی به خیابان میروند و همه خوشحالند که روز خیلی قشنگی است در آن موقع احساس وحشتناکی دارم *********◄►********* وقتی انسان با کسی تنها باشد و هیچ یک هم چیزی نگویند شرایط پرطنش آزاردهنده و غیر قابل تحمل میشود *********◄►********* ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد اثر پائولو کوئیلو
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ روزهای رفته زندگی را ورق میزنم چه خاطراتی که زنده نمیشوند چه روزها که دلم میخواست تا ابد تمام نشود چه روزها که هر ثانیه اش یک سال گذشت چه فکرها که ارامم کرد چه فکرها که روحم را ذره ذره فرسود چه لبخندهایی که بی اختیار برلبانم نقش بست چه اشکهایی که بی اراده از چشانم سرازیر شد چه آدمها که دلم را گرم کردن و چه آدمها که دلم را شکستند چه چیزها که فکرش را هم نمیکردم و شد چه آدمها که شناختم و چه آدمها که فهمیدم هیچگاه نمی شناختمشان و چه سهم من از این همه خاطره یک یادش بخیر می شود
شهید «علیرضا اشرف گنجویی» در طول مدتی که در جبهه حضور داشت، چندین نامه دلتنگی با همسرش «ملیحه ابراهیمی» رد و بدل کرده است که یکی از این نامهها ، در ۵ شهریورماه سال ۱۳۶۳ نوشته شده است o*o*o*o*o*o*o*o o*o*o*o*o*o*o*o بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم خداوندا! اگر تمامی درختان قلم و تمامی آب دریاها مرکب [شوند]، شاید بازهم توان بازگو کردن احساسات جوشیده از قلب این عاشق دلخسته را در قالب واژهها و کلمات نداشته باشند مقدمتاً با سلام گرم به پیشگاه امام زمان و رهبر کبیر انقلاب اسلامی که در دامان یگانه بانوی عالم بشریت، فاطمه دخت والاگُهر پیامبر تربیت یافتهاند و همچنین عرض سلام به حضور والامقام زنانی که در بستر خونین تاریخ رهرو راه فاطمه و زینب (س) بودهاند و از دامان تعلیم و تربیتشان مردانی به درجات رفیع ایمانی عروج کردند که این مردان خود ورقزننده و سازنده صفحات درخشان تاریخ انسانیت بودند. منجمله خدمت بهترین زن عالم موجود، ملیحه خانم این مادر نمونه در سنگر تعلیم و تربیت ملیحه جان ! الان پنج روز است که از هم جدا شدیم. اما خود میدانی چقدر برایم سخت گذشته [است] باور کن گاهی اوقات فکر میکنم اگر به رضای خداوند متعال فکر نمیکردم، چگونه میتوانستم دوری از عشق جاودانهام ملیحه را تحمل کنم امیدوارم خداوند به ما توفیق عمل برای یاری دینش عنایت فرماید عزیزدلم، ای جگر گوشهام! پس از آنکه لحظه جدایی فرا رسید و با دنیایی از خاطرات خوش و دلی گرفته از غم دوری از هم جدا شدیم، من در مسیر، خودم به تهران رسیدم که همانطور در سایر نامهها گفتم، آقای صافی و خانواده نبودند که از آنجا به سنندج و از آنجا به مریوان آمدم و الان که مشغول نوشتن این نامه هستم و در سنگر نشستهام و ساعت حدوداً ۶ است در مورد آمدنم احتیاج به ذکر نیست، فقط این را بدان که خدا میداند با تمام وجود باور کن معنی این لفظ با تمام وجود اینجا میفهمم که یعنی چه، با تمامی ذرات وجودم هر لحظه میدانی که تمامی به یادت هستم و شاید در هر آن صدها بار، روحم به سویت پرواز میکند و پروانهوار گرد شمع وجود و هستی خودم ملیحه میگردم ملیحه جان! همانطور که ابتدا گفتم به خدا توانایی انعکاس آنچه در سرم دارم در خود نمیبینم و فقط این را بدان که دوستت دارم بیش از هر زمان دیگر و این خود معجزه الهی است که الحمدالله روزبهروز این عشق قلبی بیشتر میشود ملیحه عزیزم! خواهشی که دارم این است که از خودت مواظبت کنی؛ زیرا مطمئن باش راحتی خاطر من، در این منطقه دور افتاده زمانی است که بدانم در کمال صحت و سلامت هستی. بهخصوص که حالا دیگر امانتی داری و جمعاً شدهاید امانتین ملیحه جان! اگر مرا دوست داری به فکر خودت و بچهات باش و مرتب به دکتر برو... اگر در طول این مدت خطایی از من سر زد طلب عفو و بخشش دارم خلاصه اینها همه از ضعف ایمانی ماست، به بزرگواری خودت ببخش. به خدا نمیخواهم نامه را تمام کنم؛ زیرا تمام وجودم صحبت شده و تماماً صحبتهای عاشقانه و از ته دل، ولی امیدوارم بزودی زود از نزدیک دیدارت کنم علیرضا اشرف گنجویی در سال ۱۳۴۱ در مشهد به دنیا آمد و دوران دبستان و راهنمایی را در سرآسیاب فرسنگی کرمان گذراند و در ایام انقلاب بهعنوان یک نیروی فعال در تظاهرات ضدرژیم شرکت میکرد و در فعالیت اجتماعی و فرهنگی نقش اساسی داشت. وی در سال ۱۳۵۹ وارد دانشکده افسری امام علی (ع) و یکی از افسران فعال در عرصه سیاسی شد و با بخش عقیدتی ارتباط قوی داشت علیرضا اشرف گنجویی در سال ۱۳۶۳ وارد جبهه حق علیه باطل شد و در تیرماه سال ۱۳۶۶ در منطقه سومار به شهادت رسید و پیکر مطهرش تا ۲۴ سال مفقود بود که بعد از سالها انتظار، در تیرماه سال ۱۳۹۰ خود را به مراسم سالگرد شهادتش رساند *♥♥♥♥*♥♥♥♥* نامه های عاشقانه | قسمت اول | شهید عباس دوران ◄ نامه های عاشقانه | قسمت دوم | محمدرضا ملک خواه ◄
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم